بهشت و جهنم !

تبلیغات

نویسندگان

پشتيباني آنلاين

    پشتيباني آنلاين

درباره ما

    با درود به هموطنان مهربان امیدوارم نماینده ی قابلی در انتقال اطلاعات بیمه ای به خصوص بیمه کارآفرین باشم. با سپاس فراوان.

پیوندهای روزانه

امکانات جانبی

ورود کاربران

    نام کاربری
    رمز عبور

    » رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

    نام کاربری
    رمز عبور
    تکرار رمز
    ایمیل
    کد تصویری

آمار

    آمار مطالب آمار مطالب
    کل مطالب کل مطالب : 76
    کل نظرات کل نظرات : 1
    آمار کاربران آمار کاربران
    افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
    تعداد اعضا تعداد اعضا : 1

    آمار بازدیدآمار بازدید
    بازدید امروز بازدید امروز : 28
    بازدید دیروز بازدید دیروز : 1
    ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 3
    ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 0
    آي پي امروز آي پي امروز : 9
    آي پي ديروز آي پي ديروز : 0
    بازدید هفته بازدید هفته : 29
    بازدید ماه بازدید ماه : 34
    بازدید سال بازدید سال : 8528
    بازدید کلی بازدید کلی : 36933

    اطلاعات شما اطلاعات شما
    آی پی آی پی : 3.23.92.64
    مرورگر مرورگر :
    سیستم عامل سیستم عامل :
    تاریخ امروز امروز :

پربازدید

تصادفی

تبادل لینک

    تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بیمه کارآفرین 1745 و آدرس karafarin1745.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






خبرنامه

    براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



بهشت و جهنم !

 

روزی یک مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت :

" خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ "

خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد مرد نگاهی به داخل انداخت درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد ، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند به نظر قحطی زده می آمدند آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند ، مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد .

خداوند گفت : " تو جهنم را دیدی ...

 آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند ، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده ، می گفتند و می خندیدند ...


مرد روحانی گفت :
خداوندا نمی فهمم؟!

خداوند پاسخ داد :

"ساده است ، فقط احتیاج به یک مهارت دارد ، می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند ! "

 

 

   منبع : http://dastanak.com




تاریخ ارسال پست: شنبه 13 تير 1394 ساعت: 19:11
برچسب ها : ,,,
می پسندم نمی پسندم

مطالب مرتبط